دخترها به دنبال تفریح بودند، سوار ماشین. گاهی خودشان را هیجان زده می کردند. ظاهراً آنها می خواستند یک حس جدید داشته باشند، بنابراین آنها به یک پسر جوان و خوش تیپ عجیب و غریب پیشنهاد دادند. بعد از کمی متقاعد کردن و صحبت موافقت کرد و یکراست سر کار رفت. دخترها با او ارتباط برقرار کردند، به او ضربات بادکنکی دادند، در حالی که دو نفر در حال لعنت بودند، سومی زوج را نوازش کرد.
نه، به این دختر دمدمی مزاج نگاه کن! پدربزرگ برایش این و آن را می آورد و فلفل می خواهد! پیرمرد اندروید نیست او نمی تواند مقاومت کند. حتی دیک کوتاه هم او را اذیت نمی کند، عوضی آن را کامل می بلعد. ظاهرا او اولین کسی نیست که از دهان او مانند بیدمشک استفاده می کند.